رابطه اختلال يادگيري و هوش

هوش يكي از متغير‌هاي مهم در تعريف اختلال يادگيري است كه به عنوان استعداد عمومي، تمام فعاليت‌هاي ذهني را شامل مي‌شود. اين نيروي ذهني موجب مي‌شود انسان بتواند مسائل موجود در زندگي را حل كند و در تطابق‌يابي با محيط اطراف توانا باشد. ميزان هوش (آي‌كيو) يك كودك از طريق آزمون‌هاي هوشي سنجيده مي‌شود. كودكاني كه به اختلال يادگيري مبتلا هستند، از نظر هوشي مشكلي ندارند. به عبارت ديگر آنها عقب‌مانده ذهني نيستند، ولي ممكن است برخي كودكان كه از نظر هوشي در گروه افراد مرزي قرار مي‌گيرند، اختلال يادگيري هم داشته باشند كه در اين صورت، تشخيص آن دشوارتر و پيچيده‌تر خواهد بود.
بسياري از معلمان اظهار مي‌كنند دانش‌آموز به درس توجه نمي‌كند، از پنجره به بيرون نگاه مي‌كند، مدام با وسايل خود بازي مي‌كند يا با بچه‌ها صحبت مي‌كند. همه اين رفتارها ممكن است در نتيجه نقص در توجه باشد. در محيط پيرامون ما،بيش از هزاران محرك (ديداري، شنيداري، بويايي و لمسي) وجود دارد كه ما تنها به طور انتخابي به تعداد كمي از آنها توجه مي‌كنيم. محركاتي مانند آنچه مي‌بينيم يا مي‌شنويم از طريق مسير عصبي بينايي يا شنيداري وارد مغز مي‌شود، ثبت و ضبط مي‌شود و سپس تجزيه و تحليل مي‌شود و در نتيجه به آن محرك پاسخ داده مي‌شود. بنابراين اگر فردي در مهارت اوليه يادگيري يا توجه انتخابي ناتوان باشد و نتواند خود را روي يك فعاليت يا تكليفي متمركز كند، نمي‌تواند آن تكليف را ياد گيرد. مانند كودكي كه در كلاس درس در مقابل بسياري از محركات مانند سروصدا و نور و... دچار حواسپرتي مي‌شود. اغلب اين كودكان با اين كه توانايي انجام تكاليف را دارند، نمي‌توانند آن را به پايان برسانند.
در اين ميان، مهارت سازماندهي يكي از فرآيندهاي ديگر شناخت است كه فرد به كمك آن مي‌تواند بخش‌هاي چندگانه را به يك مفهوم كلي يا يك مفهوم كلي را به بخش‌هاي تشكيل‌دهنده آن تبديل كند. سازماندهي در كسب اطلاعات جديد، يادآوري، حل مشكلات و تفكر منطقي نقش مهمي را بازي مي‌كند. كودكان با اختلال يادگيري، معمولا در سازماندهي كارهايشان مشكل دارند. به طور مثال ممكن است آنها فراموش كنند كه تكاليف منزلشان را انجام دهند، معمولا ميز تحريرشان بهم ريخته است، ممكن است دفترشان راگم كنند، گاهي تكاليف را انجام مي‌دهند ولي اغلب آن را تمام نمي‌كنند، هر چيزي را روي ميز يا اتاقشان در جاي مناسب خود قرار نمي‌دهند. در كارها، اولويت‌بندي ندارند و نمي‌توانند براساس درجه اهميت به هر كاري وقتي را اختصاص دهند و هريك را به پايان برسانند.

تفاوت هاي اختلال يادگيري با كندذهني

نياز به يادگيري به طور طبيعي در نهاد بشر وجود دارد. انسان از اوايل دوران كودكي اين نياز را در خود احساس مي‌كند و مي‌خواهد به اسرار دنياي اطراف خود پي ببرد تا در اين روند از كيفيت وجود خود آگاه ‌شود. او ياد مي‌گيرد كه بايد حركت كند،راه برود، گوش بدهد، بينديشد، سخن بگويد، بخواند و بنويسد. اين يادگيري ممكن است بدون مشكل حاصل شود، اما برخي عوامل، سبب يادگيري يا اختلال در يادگيري مي‌شود. تجربه‌هاي متخصصان باليني نشان مي‌دهد همكاري نكردن والدين و اولياي مدرسه يكي از مهم‌ترين مشكلات در درمان اين كودكان است كه به طور جبران‌ناپذيري بر راهكارهاي درماني تاثير نامناسب مي‌گذارد. معمولا علت اين عدم همكاري، نداشتن اطلاعات لازم درباه اختلال و نگرش نامناسب نسبت به كودكان مبتلاست.
سال 1963 ساموئل كرك، براي كودكاني كه به عنوان آسيب‌ديده خفيف، كندآموز، نارسا‌خوان يا ناتوان از نظر ادراكي، نامگذاري مي‌شدند، اصطلاح كلي «ناتواني يادگيري» را پيشنهاد كرد زيرا هر يك از آن عناوين در توصيف دقيق و درست مشكل آنها با محدوديت‌هايي همراه بودند. البته در نهايت سال 1994 اصطلاح اختلالات يادگيري براي بيان مشكل اين كودكان پذيرفته و ارائه شد. بنابراين طبقه‌بندي اختلالات يادگيري به نقايصي در كودك يا نوجوان در زمينه كسب مهارت‌هاي مورد انتظار خواندن، نوشتن، تكلم، گوش دادن، استدلال يا رضايت اطلاق مي‌شود و كودك مبتلا، از اين لحاظ نسبت به كودكان هم سن و داراي ظرفيت هوشي مشابه، در سطح پايين‌تري قرار دارد. اين اختلال ذاتي است و درون خود فرد وجود دارد و ممكن است با ساير معلوليت‌ها مانند آموزش ناكافي يا نامناسب، تفاوت‌هاي فرهنگي و... همراه باشد ولي نمي‌تواند در نتيجه اين عوامل يا شرايط باشد.
ادامه نوشته